پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
چقد سخته
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392
بازدید : 1366
نویسنده : فرهاد فیضی

چقدر سخته تو چشمای کسی که قلبتو بهش دادی

و به جاش یه زخم همیشگی به دلت داده

، زل بزنی و به جای اینکه لبریز از نفرت بشی حس کنی

هنوزم دیوونش ی و دوستش داری




چقدر سخته که دلت بخواد

سرتو باز به دیواری تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش همه ی وجودت له شده



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: چقد سخته ,



چشم من
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392
بازدید : 1174
نویسنده : فرهاد فیضی

چشم من بیا منویاری بکن گونه هام خشکید شدکاری بکن
غیرگریه مگه کاری میشه کرد کاری ازمانمیاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تاقیامت دل من گریه میخواد
قصه گذشته های خوب من چقدزودمثل یه خواب تموم شدن....


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: چشم من ,



جملات غمگین|احساسی|عاشقانه 1
نوشته شده در پنج شنبه 14 آذر 1392
بازدید : 824
نویسنده : فرهاد فیضی

 

 

از دل نوشته هایم ساده نگذر, به یاد داشته باش

 

این"دل نوشته ها"را یک"دل"نوشته اس

 

 

###---**********---###

 

اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی
آهسته رد شو
غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...

 

###---**********---###

 

همه مدادهای رنگیم را در کودکی گم
کردهام حال من مانده ام ویک مداد سیاه
که با آن خورشیدی سیاه می کشم
بالای آدمی سیاه رو به خانه ای سیاه تر...

 

###---**********---###

 

صدایم را به درونم می ریزم... اما شانه هایم آرام نمی شوند!

 

###---**********---###

 

هیچ کس
ما را برای خودمان نمی خواهد
سادگی‌ می‌‌کند
کسی‌ که تنها ییش را
ارزان می‌‌فروشد
من تازه فهمیدم

 

###---**********---###

 

من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم
نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم

 

###---**********---###

 

منو تو قلبت نگهدار مثل شعله تو زمستون
نزار از تو دور بشم باز بی تو قلبم میشه داغون
منو تو قلبت نگهدار حرف من یه التماسه
هیچ کسی بجز تو انگار قلبمو نمیشناسه

 

###---**********---###

 

خیانت است یا عدالت؟ نوشت دوستت دارم و برای دو نفر فرستاد.

 

 

###---**********---###

 

روی دست شب مانده ام، دیگر حتی خواب هم مرا نمیبرد...!

 

###---**********---###

 

کسى که مى خواهد برود
فقط به دنبال یک بهانه است...
واگر آن بهانه را هم نداشته باشد
مى تواند از هر چیزى بهانه بسازد...
از یک نگاهت، یک حرفت، حتى سکوتت

 

 

 

 

 

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: جملات غمگین|احساسی|عاشقانه ،جملات عاشقانهريا،جملات غمگین،جملان احساسی،جملات عاشقانه،بهترینها،بوکان وب،جملات1 ,



متن دکلمه غمگین شکلات از مازیار مقدم
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 2762
نویسنده : فرهاد فیضی

 



نیمه شب ، آواره و بی حس حال / در سرم سودای عشقی بی زوال

پرسه ای آغاز کردیم در خیال / دل به یاد آورد ایام وصال

از جدایی یک دو سالی می گذشت / یک دو سال از عمر رفت و بر نگشت

دل به یاد آورد اول بار را /خاطرات اولین دیدار را

آن نظر بازی آن اسرار را / آن دو چشم مست آهو وار را

همچو راضی ، مبهم و سر بسته بود / چون من از تکراره او هم خسته بود

آمده هم اشیان شد با من او /هم نشین و هم زبان شد با من او

خسته جان بودم که جان شد با من او /نا توان بودو توان شد با من او

دامنش شد خوابگاه خستگی / این چنین آغاز شد دلبسگی

وای از آن شب زنده داری تا سحر / وای از آن عمری که با او شد به سر

مست او بودم زدنیا بی خبر / دم به دم این عشق میشد بیشتر

آمدو با خلوتم دم ساز شد / گفتگو ها بین ما آغاز شد

گفتمش در عشق پابرجاست دل / گر گشایی چشم دل زیباست دل

گر تو زورق بان شوی دریاست / بی تو شام بیفرداست دل

دل ز عشق روی تو حیران شده / در پی عشق تو سرگردان شده

گفت، گفت در عشقت وفا دارم بدان / من تو را بس دوست می دارم بدان

شوق وصلت را به سر دارم بدان / چون تویی مخموره خمارم بدان

با تو شادی می شود غم هایه من / با تو زیبا می شود فردای من

گفتمش عشقت به دل افزون شده / دل زجادویه رخت افزون شده

جز تو هر یادی به دل مدفون شده / عالم از زیباییت مجنون شده

بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش / طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش

در سرم جز عشق او سودا نبود / بهره کس جز او در این دل جا نبود

دیده جز بر رویه او بینا نبود / همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود

خوبی او شهره آفاق بوود / در نجابت در نکوهی تاق بود

روزگار اما وفا با ما نداشت / طاقت خوشبختی ما را نداشت

پیش پایه عشق ما سنگی گذاشت / بی گمان از مرگ ما پروا نداشت

آخره این قصه هجران بود و بس / حسرت و رنج فراوان بود و بس

یاره ما را از جدایی غم نبود / در غمش مجنون و عاشق کم نبود

بر سر پیمان خود محکم نبود /سهمه من از عشق جز ماتم نبود

با منه دیوانه پیمان ساده بست / ساده ام آن اهد و پیمان را شکست

بی خبر پیمان یاری را گسست / این خبر ناگاه پشتم را شکست

آن کبوتر عاقبت از بند رست / رفت و با دلدار دیگر عهد بست

باکه گویم اوکه هم خون من است / خصمه جان و تشنه خونه من است

 

بخته بد وین وصل او قسمت نشد / این گدا مشمول آن رحمت نشد

آن طلا حاصل به این قیمت نشد

عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست / با چنین تقدیر بد ، تدبیر نیست

از غمش با دود و دم هم دم شدم / باده نوش غصه ی او من شدم

مستو مخمور و خراب از غم شدم / زره زره آب گشتم کم شدم

آخر آتش زد دل دیوانه را / سوخت بی پروا پر پروانه را

عشق من از من گذشتی ، خوش گذر / بعد از این حتی تو اسمم را نبر

خاطراتم را تو بیرون کن ز سر / دیشب از کف رفت فردا را نگر

آخر این یک بار از من بشنو پند / بر منو بر روزگارم دل مبند

عاشقی را دیر فهمیدی چه سود / عشقه دیرین گسسته تار و پود

گر چه آبه رفته باز آید به رود / ماهیه بیچاره اما مرده بود

بعد از این هم آشیانت هر که هست / باش با او یاده تو مارا بس است



:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: متن دکلمه غمگین شکلات از مازیار مقدم،متن غمگین،متن دکلمه،متن اهنگ ،متن دکلمه احساسی ,



پیرزن تنها
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 799
نویسنده : فرهاد فیضی

 

 

پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .

پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .

پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد

پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .

پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .

این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .

پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .

پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"

خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: پیرزن تنها،متن احساسی،متن غمگین،متن زیبا ,



پیرزن تنها
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 962
نویسنده : فرهاد فیضی

 

 

پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "

خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .

پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .

پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد

پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .

پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .

این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .

پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .

پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"

خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: پیرزن تنها،متن احساسی،متن غمگین،متن زیبا ,



متن اهنگ پریسا از رضا سرمدی
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 668
نویسنده : فرهاد فیضی

 

 

 

همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی رو که تو رو تنهات گذاشت و رفت
اما من میگم تنهام گذاشت ولی حالم خوبه فقط گذشتم درد میکنه
یا میگم بهتره به جای دار زدن خاطرات کسی که باهاش بودی
تجربه رو مفت نخریم که بعدش پشیمونی رو به بهای سنگین تری بخریم
همش از خدای خودم میخوام که هیچ تنهایی رو تنها نزاره
که به هر بی لیاقت و بی سر و پایی بگه عشقم
یه روز پریسام ازم پرسید :
اگه شصت ثانیه فرصت داشته باشی که باهام حرف بزنی و
بعدش بدونی دیگه منو هرگز نمیبینی چی میگی؟
گفتم ۵۹ 58 57 بعدش تموم شد.

شنیدید میگن از عجایب عشق اینه که همیشه
اغوشی ارومت میکنه که دلت رو به درد اورده؟
اما عجیب تر از اون اینه که چقدر زود فراموشش شد
لقمه هایی که از دهن من در میاورد و تو دهن خودش میزاشت
ولی به جاش تا تونست یه اشتباهو انقدر بزرگش کرد که باعث جداییمون شد.
خوبه که بدونیم که اگه کسی اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بود و نتونستیم ببخشیمش
اشتباه اون بزرگ نبوده بلکه قلب خود ما کوچک بوده که نتونستیم ببخشیمش
اما از همه اینها که بگذریم من بهش میگم که به اندازه بزرگی دریاها
به روشنی ابرها به چند رنگی دنیا به سفتی سنگ ها
به اب شدن شمع ها و به حسودی تمام دوستات و ادما میخوامت
دوست دارم
تا کور شن کسایی که نمیتونند ببیننمون
میدونی تنها چیزی که عذابم میداد چی بود؟
این بود که هر وقت بحثمون میشد
با اطرافیانت و دوستات خوب بودی و با من بد
همون دوستایی که تا ما با هم بودیم
چشماشون درمیومد
بگزریم بهش میگفتم دوست دارم
میگفت حرفای تازه بزن
اینا کهنه شده اما نمیدونست
که یه روز دلش برای حرفای کهنم یه دره میشه
ازم پرسید بعد از رفتنم گریه میکنی؟
بهش گفتم فراموش نکن
به دردهای بزرگ نمیتوان گریست باید تحمل کرد و ذره ذره اب شد
پرسید وقتی برم زندگیت چقدرعوض میشه؟
گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه
فقط تنهاتر میشم تنهای تنهای تنهای تنها


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: متن اهنگ پریسا از رضا سرمدی , رضا سرمدی , پریسا , متن اهنگ , اهنگ , متن , اهنگ رضا سرمدی , متن دکلمه , متن دکلمه از رشا سرمدی , متن دکلمه پریسا , متن اهنگ غمگین , متن اهنگ احساسی , متن دکلمه زیبا , دکلمه , متن بهترین اهنگ ها ,



متن اهنگ فصل بارونی از احسان خواجه امیر
نوشته شده در سه شنبه 12 آذر 1392
بازدید : 463
نویسنده : فرهاد فیضی

 

فصل بارونی بیشه
رنگ چشماته همیشه
حس تازه بودن من
بی نگاه تو نمی شه
اگه دیروز اگه فردا
اگه با هم اگه تنها
با توام خود خود تو
اگه حتی توی رویا
نه می افتم به پای تو
نه می میری برای من
همیشه رد پات پیداست
کنار رد پای من
کاش دوباره بودن من
رنگ بودن تو باشه
که در بسته ی قلبم
باز با دستای تو واشه
باز با دستای تو واشه

تو مثله شبهای مهتابی و بارونی
وقتی که نباشی دلگیرم و می دونی
حرفای دلم رو با اشک تو می گفتم
بارون که می باره باز یاد تو می افتم
از غم منو غم تو
تب منو تب تو
همه بی خبرن
از دل منو دل تو
شب منو شب تو
همه بی خبرن

فصل بارونی بیشه
رنگ چشماته همیشه
حس تازه بودن من
بی نگاه تو نمی شه
اگه دیروز اگه فردا
اگه با هم اگه تنها
با توام خود خود تو
اگه حتی توی رویا


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: متن اهنگ فصل بارونی از احسان خواجه امیر،متن،اهنگ،متن اهنگ،متن اهنگ احساسی،متن اهنگ عاشقانه،متن اهنگ غمگین،متن اهنگ پاپ،متن اهنگ کلاسیک،متن اهنگ ایرانی،متن اهنگ،احسان خواجه امیری،اهنگ فصل بارونی از احسان خواجه امیری ,



دوست دارم
نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 817
نویسنده : فرهاد فیضی



متن غمگین به سلامتی
نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 604
نویسنده : فرهاد فیضی

به سلامتی همه اونایی که
اونقدر دلشون گرفته که خواب به چشماشون نمیاد !
.
اونا که با اینکه میدونن طرفشون راحت راحت خوابیده ،
بازم هر چند دقیقه زیر چشمی موبایلشونو نگا میکنن،
.
.
.
که شاید یه اس ام اس روشنش کنه !!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: متن غمگین به سلامتی،متن غمگین،به سلامتی،غمگین،متن احساسی،متن عاشقانه،متن ,



شه عری کوردی زور خوش {شعر کوردی بسیار زیبا}
نوشته شده در دو شنبه 11 آذر 1392
بازدید : 3474
نویسنده : فرهاد فیضی

من له ساليكي مانگ كوژراوو، له مانگيكي هه‌فته كوژراوو

له روژيكي سه‌عات كوژراودا

دواي شه‌ويكي پشت كوماوه‌ي هه‌وراز به كول

به‌ره‌به‌يانيكي زامدار

له شه‌فه‌قيكي كه‌سكه‌وه

وه‌ك گزنگيكي خويناويي كه‌وتمه خواري و

داگيرسام و بووم به موميك

گر به مل و

بووم به پرسيك

ده‌م به هاوار



.

.

.



من كيلگه‌ي گه‌نم و جوي شيعر بووم

دايكيشم باراني په‌له‌دان

من به‌ردي ناو لانكه‌ي شاخي بووم

دايكيشم نيشتمان

من كرمي ئاوريشمي قوزاخه‌ي به‌هره بووم

دايكيشم ده‌ره‌ختي برك و ژان

من جه‌سته‌ي مه‌ليكي سپي بووم

دايكيشم ئاسماني وه‌ك قه‌تران

من خه‌و بووم و دايكم سه‌رم

من كه‌رويشك و ئه‌و نزار بوو

من جولانه و ئه‌و لقي دار

من هه‌ناسه و دايكم سنگ بوو

ئه‌و قه‌فه‌ز و من كه‌وه‌كه‌ي

من چيروك و ئه‌و شه‌وه‌كه‌ي.


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: شه عری کوردی زور خوش {شعر کوردی بسیار زیبا}،شعر کوردی،کوردی،کردی،شعر,شعر به زبان کوردی،شعر به زبان کردی،کورد،کرد ,



شعر کوردی خوشه ویستی
نوشته شده در یک شنبه 10 آذر 1392
بازدید : 1959
نویسنده : فرهاد فیضی

خوشویستی برف نه بتوتوه

خوشویستی آگر نه بگژتوه


خوشویستی حرز نه بیکولوه

خوشویستی ژیان نه تازه کیوه

خوشویستی تاریخ نه زیندوه کیوه

خوشویستی خونو خیال نه تازه ی کیوه

خوشویستی دلکه پر له شادی

خوشویستی هتاوکه که ددروشتوه

خوشویستی بریسکه ی آسمانی

خوشویستی عاشقی آزادی

خوشویستی یک پارچه خوشیی


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: شعر کوردی خوشه ویستی،شعر کوردی،خوشه ویستی،دوست داشن،شعر کوردی دوست داشتن،کوردی ، شعر ,



شعر کوردی اواته خوازی
نوشته شده در یک شنبه 10 آذر 1392
بازدید : 2048
نویسنده : فرهاد فیضی



شعر کوردی
نوشته شده در یک شنبه 10 آذر 1392
بازدید : 859
نویسنده : فرهاد فیضی


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: شعر کوردی ,



چرا اون منو نمیخواد
نوشته شده در شنبه 9 آذر 1392
بازدید : 3147
نویسنده : فرهاد فیضی

چرا اون منو منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
اخه اون که پناه منه
اون که تکيه گاه منه
واسه چشماش ميميرم
اخه اين گناه مگه
يه روزي دستام توي دستش بود
يه رو عشقم دوتا چشماش بود
حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم
چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد


من به تو حق ميدم اره ولي چيزي نگو
تو عاشقش شودي ولي واسش مهم نبود
نميتونم بگم فراموش کن
منم مسل تو بودم
اون وفادار نبود منم وفادار نموندم
الان مدت زيادي ميگزره از قطع رابطه
ولي نميدوني کي باعثه يا کدوم حادثه
هستم دليل اصلي رفتنش از پيشم
اما از اقدامات دارم ديونه ميشم
پس عاقبت نداره درگير عاشقي شودن
چه گلي به سر زدم مني که عاشق شودم
مني که حاظر شودم به گزرم از همه چيز
به خاطر کسيکه شود زيباتر از هر چيز
پس چيزي نگو چه چيزي بگه چه چيزي نگه
با اينکه ميدونم دلت واسه صداش تنگه
فراموش کن کسي که هر گز به دست نمياد
به دست بيار کسي که که هر گز نميره از ياد



چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
اخه اون که پناه منه
اون که تکيه گاه منه
واسه چشماش ميميرم
اخه اين گناه مگه
يه رو دستام توي دستش بود
يه رو عشقم دوتا چشماش بود
حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم
چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
چرا اون منو نميخواد
چرا پيشم نمياد
چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد






:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: چرا اون منو نمیخواد ،متن اهنگ غمگین،متن اهنگ احساسی،متن اهنگ چرا،متن اهنگ تنهای ،متن اهنگ جدید،متن اهنگ رپ،متن اهنگ ,



بازدید : 978
نویسنده : فرهاد فیضی

 دنيا خهمه ژيان ژانه                  بو شاره که ی به هاری سوور


هيرووشيمای کوردستانه              حه له بچه ی دايکی شاره زوو

ر
کورپه بوچکه به لانکه وا             مندال به سينکی دايکه وا


بو يادی نه ورووژی ئمسال          سووتان و بون به کوو زووخال


مه رچ بی هه مووی به رد و داری    حه له بچه ی تينی رزگاری


ده کينه خه نجه ری توله ی              به ر پيشته ينی کورده واری


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: بیت هایی از ترانه های ناصر رزازی {په شکه شی ده کم به توا وی کوردانی جهان} , متن اهنگ ناصر رزازی , متن اهنگ کردی , متن اهنگ کردی زیبا , متن اهنگ کردی احساسی ,



غصه
نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392
بازدید : 511
نویسنده : فرهاد فیضی

غصه می سوزد مرا ، باران ببار


کوچه می خواند تو را ، باران ببار


ابرها را دانه دانه جمع کن


بر زمین دامن گشا ، باران ببار


خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است


آسمان را کن رها ، باران ببار


باغبان از کوچه باغان رفته است


ابر را جاری نما ، باران ببار


موج میخواهد بیابان سکوت


با خوِد دریا بیا ، باران ببا

ر
تا بیاید آن بهار سبز سبز


تازه تر باید هوا ، باران ببار


سینه ام آشوب و دل خونابه است


غصه می سوزد مرا ، باران ببار

 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غصه،،تنهای،غمگین،شعر،شعر غمگین،شعر تنهای،شعر بی وفایري،شعر بی کسی،شعر احساسی ,



جملات غمگین و تنهای
نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392
بازدید : 817
نویسنده : فرهاد فیضی

ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ :
ﺍﻣﺸﺒﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﺒﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ
ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـﯽ
ﺁﻫنگ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺎﺯﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ
ﺑـﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم . . .
به ﺍﯾﻨﮑـﻪ خیلی همراهم بودی . . .
به ﺍﯾﻨﮑﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره . . .
به ﺍﯾﻨﮑﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم . . .
به ﺍﯾﻨﮑﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی . . .
ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ . . .
لعنت به ﺍﯾﻨﮑﻪ ها . . .
ﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـﺪن . . .
::
::
بعضی وقتا چقد حال میده یه چیپس گنده بخری و یه ماست خامه ای . . .
یه پک سیگار و یه فیلم کِر خنده و سرکاری . . .
از اونا که تهش همه خوشبخت میشن و خوشحال . . .
بعد زنگ بزنم بهش و بگم : همه چی آماده کردم ، شب بیداری !؟
بگه : پایه ام ، شب بیداری . . .
بعضی وقتا یادم میره حتی شمارشو هم از گوشیم پاک کردم . . .
::
::
تو را مثل قانون . . .
کسی رعایت نمی کند ؛
چرا غمگینی دلم ؟
تو را برای شکستن سرشته اند . . . !
::
::
بی پناهی یعنی
زیر آوار کسی بمانی که
قرار بود تکیه گاهت باشد . . .
::

::
بدترین درد اینه که ، مخاطب های گوشیتو چک کنی و بخوای با یکی درد و دل کنی
ولی . . .
هیچکس و پیدا نکنی . . .
::
::
دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد
که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی دو آدم ، خیـره می ماند !


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: جملات غمگین و تنهای ،اسمس غمگین،اسمس تنهای،شعر تنهای،شعر غمگین،غنگین،تنهای، ,



غمی غمناک
نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392
بازدید : 548
نویسنده : فرهاد فیضی

شب سردي است و من افسرده/

راه دوري ست و پايي خسته/

تيرگي هست و چراغي مرده/

ميكنم،تنها،ازجاده عبور/

دورماندند زمن آدم ها/

سايه اي از سره ديوار گذشت/

غمي افزود مرا بر غمها/

فكرتاريكي و اين ويراني/

بي خبرآمد تا با دل من/

قصه ها سازكند پنهاني/

نيست رنگي كه بگويد بامن/

اندكي صبر،سحر نزديك است/

هر دم اين بانگ برآرم از دل/

واي،اين شب چقدر تاريك است/

خنده اي كو كه به دل أنگيزم؟/

قطره اي كو كه به دريا ريزم؟/

صخره اي كو كه بدان آويزم؟/

مثل اين است كه شب نمناك است/

ديگران را همه غم هست به دل/

غم من،ليك،غمي غمناك است/


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غمی غمناک،شعر غمگین،شعر احساسی،شعر ,



غمگین
نوشته شده در جمعه 8 آذر 1392
بازدید : 485
نویسنده : فرهاد فیضی

زندگى كرديم اما باختيم / كاخ خود را روى دريا ساختيم

.
لمس بايد كرد اين اندوه را / بر كمر بايد كشيد اين كوه را

.
زندگى را با همين غم ها خوش است / با همين بيش و همين كم ها خوش است

.
زندگى را خوب بايد آزمود / اهل صبر و غصه و اندوه بود

.
باختيم و هيچ شاكى نيستيم / بر زمين خورديم و خاكى نيستيم


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غمگین ,



نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392
بازدید : 1082
نویسنده :

اگرباشخصی که دوستش داشتی روبرو شدی

لبخند بزن تاعشقت را احساس کند

اگربادشمنت روبرو شدی

لبخندبزن تاقدرتت را احساس کند

اگرباکسی که زمانی ترکت کرده روبرو شدی

لبخند بزن تا احساس پشیمانی کنی

اگر باغریبه ای روبرو شدی

لبخند بزن تا با خنده پاسخت دهد.


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,



حکیمانه
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392
بازدید : 509
نویسنده :

چارلی چاپلین برای دخترش نوشت:

تاوقتی که قلب عریان کسی راندیدی بدنت راعریان نکن

هرگز چشمانت رابرای کسی که معنی نگاهت رانمی فهمد گریه نکن

قلبت را خالی نگه دار واگر روزی خواستی کسی رادرقلبت جای دهی سعی کن فقط یک نفر باشد وبه اوبگو:

                                        توراکمترازخداوبیشترازخودم دوست دارم.


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,



ای زمونه
نوشته شده در شنبه 2 آذر 1392
بازدید : 4685
نویسنده : فرهاد فیضی

منو ميبيني به من ميگن سيه بخت
به من نخنديد ادماي خوشبخت

منم يه روزي روزگاري داشتم
جون بودم عشقي به ياري داشتم

اين زمونه پيرم کرد
ز جون خود سيرم کرد

نساخت يه روزي بامن
بسته به زنجيرم کرد

اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي

اي زمونه بهار من خزون شود
بلبل باغ من چه بي زبون شود

شکوه دارم زه دست تو فراون
سر گردونم تو کوه و بيابون

اين زمونه پيرم کرد
از زندگي سيرم کرد

نساخت يه روزي با من
بسته به زنجيرم کرد


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


منو ميبيني به من ميگن سيه بخت
به من نخنديد ادماي خوشبخت

منم يه روزي روزگاري داشتم
جون بودم عشقي به ياري داشتم

اين زمونه پيرم کرد
ز جون خود سيرم کرد

نساخت يه روزي بامن
بسته به زنجيرم کرد

اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه بهار من خزون شود
بلبل باغ من چه بي زبون شود

شکوه دارم زه دست تو فراون
سر گردونم تو کوه و بيابون

اين زمونه پيرم کرد
از زندگي سيرم کرد

نساخت يه روزي با من
بسته به زنجيرم کرد


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي


اي زمونه چقد تو نامردي
چه ظلمي بي حدي به من کردي





:: موضوعات مرتبط: متن اهنگ , داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: ای زمونه , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر , بوکان وب , داستان غمگین , داستان عاشقانه ,



خدا منو پیش خودت ببر
نوشته شده در جمعه 1 آذر 1392
بازدید : 785
نویسنده : فرهاد فیضی

میشه دیگه من برم او دنیا

میشه دیگه من برم او دنیا

 

اخه دیگه از این دنیا خسته شودم

اخه دیگه از این دنیا خسته شودم

 

خدا فقط تو خودت دردمو میفهمی

اخه تو تهای و تنهای رو خوب میفهمی

 

میشه خدا منو پیش خودت ببری

خدا میشه بیای و دستامو بگیری

 

خدا به خودت قسم که دیگه خسته شودم

خدا به خودت قسم که دیگه به اخر رسیدم

 

خدا اینجا همه به فکر خودشونن

خدا اینجا همه به فکر خودشونن

 

کسی تو دنیا به فکر من نیست

کسی دلش با دل من نیست

 

خدا چرا هیچ کسو واسه من نه ساختی

چرا هیچ کسو واسه دل تنهام نه ساختی

 

خدا اگه منو پیش خودت نمیبری 

لا اقل منو به اخوش یارم میبری

 

خوب خدا خودت یه کاری واسم کن

هر چی دوست داری قسمت کن

 

فقط تنهای رو ازم دورش کن

در بیکسیمو چاره کن

 

خدا فقط تو خودت دردمو میفهمی 

اخه تو تنهای و تهای رو خوب میفهمی

 

خدا منو پیش خودت ببر

خدا منو پیش خودت ببر

 

 

 

 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: خدا منو پیش خودت ببر , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر , شعر برای عشق , شعر بی کسی , شعر ,



نوازش
نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392
بازدید : 999
نویسنده : فرهاد فیضی

مادرم زود رفتی و ، این دلم کسی نداره
میدونی تا آخر عمر ، این چشام واست میباره

چه حسی دارم من امشب
نمیدونم چرا اما
میدونم که تو رو میخوام
ولی نیستی و من تنهام

همیشه توی آغوشت
یه حس دیگه ای دارم
من این شبها برای خواب
مادر ، لالاییتو کم دارم

نوازش کن منو مادر
با دستای پر از پینه ت
الهی من فدای اون
نگاه مهربونت شم

فضای خونه این روزا
تو رو از من طلب داره
کجایی مادر خوبم ؟
دلم بهونه تو داره

هنوزم پیش اون چشمات
یه حس بچگی دارم
به یاد اون روزا امشب
همش بهونه میارم

فقط از تو همین مونده
یه قاب عکس رو طاقچه
بهونه گیر شدن امشب
حتی گلای تو باغچه

مادرم زود رفتی و ، این دلم کسی نداره
میدونی تا آخر عمر ، این چشام واست میباره

تو بودی تنها کسم ، رفتی و دلواپسم
مادر من بی کسم ، مادر ... مادر


:: موضوعات مرتبط: متن اهنگ , داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: نوازش،شعر غمگین،شعر احساسی،شعر عاشقانه،متن اهنگ،متن اهنگ غمگین،متن اهنگ زیبا،متن اهنگ احساسی،متن اهنگ غمگین،متن اهنگ ,



تنها ترین عاشق
نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392
بازدید : 808
نویسنده : فرهاد فیضی


انگار دستام سرده سردن
انگار چشمام شب تارن

آسمون سیاه ابر پاره پاره
شرشر بارون داره میباره

حالا رفتی و من تنها ترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همین

رفتی برو تنها بمون
با غصه ها همرا بمون

دیگه نمی تونم خسته خستم
طلسم غم رو زدم شکستم

داره چشمام ابر بارون
رو گونه هام شده روون

رفتی و رفتی تنها می مونم
تا آخر عمر واست می خونم

حالا رفتی و من تنهاترین عاشقم رو زمین
تنها خاطراتم تو بودی فقط همین


:: موضوعات مرتبط: متن اهنگ , داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: تنها ترین عاشق،شعر عاشقانه،شعر غمگین،شعر احساسی،شعر ،برترین شعر ها،متن اهنگ غمگین،متن اهنگ ,



در هنگام مرگم
نوشته شده در سه شنبه 28 آبان 1392
بازدید : 994
نویسنده : فرهاد فیضی

 


در هنگام مرگم مرا در تابوتي سياه بگزاريد تا همه بدانند که سياه بخت بوده ام


موهايم را اشفته کنيد تا همه بدانند دست نوازش بر سرم کشيده نشوده است


دست هايم را بگزاريد تا همه بدانند دست خالي از اين دنيا رفته ام


چشم هايم را باز بگزاريد تا همه بدانند که چشم انتظار از اين دنيا رفته ام


تکه يخي بر روي قبرم بگزاريد تا با اولين طبوع خورشيد اب شود و به جاي مادرم

                                                 

                                                  گريه کند


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: در هنگام مرگم،شعر غمگین،شعر احساسی،شعر عاشقانه،شعر احساسی, شعر عاشقانه,شعر غمگین,شعر احساسی,شعر ,



واسه من گل نفرست
نوشته شده در دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 618
نویسنده : فرهاد فیضی



مست وبی خبر
نوشته شده در دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 600
نویسنده :

   شبی مست وبی خبر بگذشتم از ویرانه ای

                                                              چشم مستم خیره شد اندر میان خانه ای

صحنه ای دیدم که بسوخت قلبم چو پروانه ای

                                                               کودکی از سوزسرمازند دندان به هم

مادری سست وپریشان مانده چون دیوانه ای

                                                               پدری کور وفلج افتاده اندرگوشه ای

     دخترک مشغول عیش با مردک بیگانه ای 

                                                               برخودم لعنت فرستادم کز این

      مست وشتابان نروم سوی هر ویرانه ای

                                                               تا نبینم از بهر فقر دراین ماتمسرا

                میفروشد دختری علتش رابه نان هر خانه ای

 

                                                                                        k  


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: مست و بی خبر , شعر مست و بی خبر , شعر عاشقانه , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر ,



میخوام از این دنیا برم
نوشته شده در دو شنبه 20 آبان 1392
بازدید : 1374
نویسنده : فرهاد فیضی

 

خیلی براش تنگ شوده

دلم خیلی براش تنگ شوده

 

دلم برای خندهاش تنگ شوده

دلم واسه ناز نگاش تنگ شوده

 

هنوز یادمه اون خنده ها تو

هنوزم یادم اون نگاهاتو

 

خدا یعنی میشه دوبا مال من باشه

یعنی میشه دوباره عشقش برای من باشه

 

میشه دوباره دستاشو بگیرم

میشه دوباره ازش بوس بگیرم

 

میشه دوباره تو بغلش خوابم ببره

میشه دوباره من به دنیای روایایم ببره

 

فکر نکنم دیگه هیچیش مال من باشه

حتی خنده های تلخش مال من باشه

 

اخه اون دیگه واسه یکی دیگه س

اخه دیگه عشقش مال یکی دیگه س

 

اون دیگه دستاش تو دستای دیگه س

اون دیگه نگاش مال نگای یه نفر دیگه س

 

زندگیش دیگه واسه اونه

خوشیاش دیگه واسه اونه

 

اره اون همونیه که از من بهتره

 اره اون همونیه که از من بهتره

 

همونی که عشقش دروغه

همونی که عشقش هوسه

 

همونی که دستاش تو دستاشه

همونی که نگاش تو نگاشه

 

اما دیگه من تاقت دوریش رو ندارم

دیگه تاقت دیدنش رو با غریبه ندارم

 

من میخوام دیگه این دنیا برم

من دیگه میخوام از این دنیا برم

 

بهش بگید اونم زیر تابوتمو بگیره

تا که روی شونه هاش خوابم بگیره

 

تا که واسه اخرین بار سرمو رو شونه هاش بزارم

تا که واسه اخرین بار سرمو رو شونه هاش بزارم

 

حالا که من رفتم

بهش بگید که توی دنیا خوش باشهبا هرکی که میخواد باشهبهش بگید که دیگه من باهاش کاری ندارمبهش بگید که من دیگه حلالش کردم بهش بگید که زیر خاکم به یادشم و منتظرش تا که روز قیامت دوباره su و اون دنیا ناز نگاش فقط برای من باشه 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: میخوام از این دنیا برم , داستان عاشقانه , شعر عاشقانه , شعر احساسی , شعر غمگین , داستان احساسی , داستان عاطفی , شعر ,



داستان سیلی بی صدای دختر بچه
نوشته شده در یک شنبه 19 آبان 1392
بازدید : 594
نویسنده : فرهاد فیضی

 

پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…

منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!

ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …

دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!

حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!

یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!

تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!

همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …

 


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: داستان سیلی بی صدای دختر بچه،داستان غمگین،داستان عاشقانه،داستاناحساسی،داستان غمگین، ,



دلم تنگه واسه بچه گی
نوشته شده در شنبه 18 آبان 1392
بازدید : 920
نویسنده : فرهاد فیضی

 

 

 

 

دلم تنگه واسه روزای خوب
دلم تنگه واسه خنده های خوب

دلم تنگه واسه روزای بچگی
دلم تنگه واسه دوستای قدیمی

دلم تنگه واسه شوخیای ساده
دلم تنگه واسه کوچه پس کوچه های شهرمون

کوچه های که بچیگم اونجا بودن
اما دیگه چه فاید منو و. یه دنیا خاطره کوچها

دلم تنگه واسه روزای بچگی
دلم تنگه واسه روزای بچگی

واسه روزای بدونه دل هورگی
واسه روزای بدونه عاشقی

بچه گی همه مراقبم بودن
همه دوستم داشتن

اما الان دلم داره میسوزه
اما الان دلم داره خورد میشه


اما کسی نبست بگه واسه قلبت چشه
اما کسی نیست بگه قلبت چشه

اخه واسه چی باور کنید من همون بچه م
باور کنید من هنوز ههمون پسر بچه م

اما حیف دیگه فاید ای نداره
هر چی بگم کسی صدامو نمیشنوه پس فقط میگم که دلم تنگه واسه بچگی دلم تنگه


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,



شعر غروبا
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 795
نویسنده : فرهاد فیضی

غروبا
غروبا ميون هفته بر سر قبر يه عاشق
يه جوون مياد ميزاره گلاي سرخ شقايق
بي صدا ميشکنه بغضش روي سنگ قبر دلدار
اشک ميريزه از دو چـشمش مثل بارون وقت ديدار
زير لب با گريه ميگه : مهربونم بي وفايي
رفتي و نيستي بدوني چه جگر سوزه جدايي !
آخه من تو رو مي خواستم ، اون نجيب خوب و پاک
اون صداي مهربون ، نه سکوت سرد خاک
تويي که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود
ديدنت حتي يه لحظه راه حل مشکلم بود
تو که ريشه کردي بـا من ، توي خاک بيقراري
تو که گفتي با جدايي هيچ ميونه اي نداري
پس چرا تنهام گذاشتي توي اين فصل سياهي ؟
تو عزيزتريني اما ، يه رفيق نيمه راهي
داغ رفتنت عزيزم خط کشيد رو بودن من
رفتي و ديگه چه فايده ؟ ناله و ضجه و شيون ؟
تو سفر کردي به خورشيد ، رفتي اونور دقايق
منو جا گذاشتي اينجا ، با دلي خسته و عاشق
نميخوام بي تو بمونم ، بي تو زندگي حرومه
تو که پيش من نباشـي ، همه چي برام تمومه
عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک
گفت جگر گوشه ي عشقو ، دادمش دست تو اي خاک !
نزاري تنها بمونه ، همدم چشم سياش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش




و غروب با اون غرورش نتونست دووم بياره
پا کشيد از آسمون و جاشو داد به يک ستاره
اون جوون داغ ديده ، با دلي شکسته از غم
بوسه زد رو خاک يار و دور شد آهسته و کم کم
ولي چند قدم که دور شد دوباره گريه رو سر داد
روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نميري از ياد !!!


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: غروبا , شعر , شعر غمگین , شعر احساسی , شعر عاشقانه , مطالب عاشقانه , مطالب احساسی ,



خیانت
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 791
نویسنده : فرهاد فیضی

پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه.
امروز وقت داری بیای خونمون؟
دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟
پسره: بگو میخوام برم استخر
دختره اومد خونه ای دوست پسرش
پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن
دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه .....
پسر و دوستا یک یکی میرن حموم
یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت
دیدن خیلی دیر کرده
رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر با خون اش نوشته


نامردا خواهرم بود


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: خیانت , داستان غمگین , داستان احساسی , مطالب عشقی , مطالب احساسی , مطالب غمگین ,



اثبات عشق
نوشته شده در جمعه 17 آبان 1392
بازدید : 709
نویسنده : فرهاد فیضی

پس از کلي دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همديگرو به حد مرگ دوست داشتيم

سالاي اول زندگيمون خيلي خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس مي کرديم…

مي دونستيم بچه دار نمي شيم…ولي نمي دونستيم که مشکل از کدوم يکي از

ماست…اولاش نمي خواستيم بدونيم…با خودمون مي گفتيم…عشقمون واسه يه

زندگي رويايي کافيه…بچه مي خوايم چي کار؟…در واقع خودمونو گول مي زديم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بوديم…

تا اينکه يه روز

علي نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چي کار مي کني؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خيلي سريع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چي خط سياه بکشم…علي که انگار خيالش راحت شده بود يه نفس

راحت کشيد و از سر ميز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چي؟گفت:من؟

گفتم:آره…اگه مشکل از من باشه…تو چي کار مي کني؟

برگشت…زل زد به چشام…گفت:تو به عشق من شک داري؟…فرصت جواب ندادو

گفت:من وجود تو رو با هيچي عوض نمي کنم…

با لبخندي که رو صورتم نمايان شد خيالش راحت شد که من مطمئن شدم اون

هنوزم منو دوس داره…

گفتم:پس فردا مي ريم آزمايشگاه…

گفت:موافقم…فردا مي ريم…

و رفتيم…نمي دونم چرا اما دلم مث سير و سرکه مي جوشيد…اگه واقعا عيب از من

بود چي؟…سر

خودمو با کار گرم کردم تا ديگه فرصت

فکر کردن به اين حرفارو به خودم ندم…

طبق قرارمون صبح رفتيم آزمايشگاه…هم من هم اون…هر دو آزمايش داديم…بهمون

گفتن جواب تا يک هفته ديگه حاضره…

يه هفته واسمون قد صد سال طول کشيد…اضطرابو مي شد خيلي اسون تو چهره

هردومون ديد…با

اين حال به همديگه اطمينان مي داديم

که جواب ازمايش واسه هيچ کدوممون مهم نيس…

بالاخره اون روز رسيد…علي مث هميشه رفت سر کار و من خودم بايد جواب ازمايشو

مي گرفتم…دستام مث بيد مي لرزيد…داخل ازمايشگاه شدم…

علي که اومد خسته بود…اما کنجکاو…ازم پرسيد جوابو گرفتي؟

که منم زدم زير گريه…فهميد که مشکل از منه…اما نمي دونم که تغيير چهره اش از

ناراحتي بود…يا از

خوشحالي…روزا مي گذشتن و علي روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر مي

شد…تا اينکه يه روز که ديگه صبرم از اين رفتاراش طاق شده بود…بهش

گفتم:علي…تو

چته؟چرا اين جوري مي کني…؟

اونم عقده شو خالي کرد گفت:من بچه دوس دارم مهناز…مگه گناهم چيه؟…من

نمي تونم يه عمر بي بچه تو يه خونه سر کنم…

دهنم خشک شده بود…چشام پراشک…گفتم اما تو خودت گفتي همه جوره منو

دوس داري…گفتي حاضري بخاطرم قيد بچه رو بزني…پس چي شد؟

گفت:آره گفتم…اما اشتباه کردم…الان مي بينم نمي تونم…نمي کشم…

نخواستم بحثو ادامه بدم…پي يه جاي خلوت مي گشتم تا يه دل سير گريه کنم…و

اتاقو انتخاب کردم…

من و علي ديگه با هم حرفي نزديم…تا اينکه علي احضاريه اورد برام و گفت مي خوام

طلاقت بدم…يا زن بگيرم…نمي تونم خرج دو نفرو با هم بدم…بنابراين از فردا تو واسه

خودت…منم واسه خودم…

دلم شکست…نمي تونستم باور کنم کسي که يه عمر به حرفاي قشنگش دل خوش

کرده بودم…حالا به همه چي پا زده…

ديگه طاقت نياوردم لباسامو پوشيدمو ساکمم بستم…برگه جواب ازمايش هنوز توي

جيب مانتوام بود…

درش اوردم يه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم…احضاريه

رو برداشتم و از خونه زدم بيرون…

توي نامه نوشت بودم:

علي جان…سلام…

اميدوارم پاي حرفت واساده باشي و منو طلاق بدي…چون اگه اين کارو نکني خودم

ازت جدا مي شم…

مي دوني که مي تونم…دادگاه اين حقو به من مي ده که از مردي که بچه دار نمي

شه جدا شم…وقتي جواب ازمايشارو گرفتم و ديدم که عيب از توئه…باور کن اون قدر

برام بي اهميت بود که حاضر

بودم برگه رو همون جاپاره کنم…

اما نمي دونم چرا خواستم يه بار ديگه عشقت به من ثابت شه…

توي دادگاه منتظرتم…امضا…مهناز


:: موضوعات مرتبط: داستان و مطالب احساسی و عشقی و غمگین , ,
:: برچسب‌ها: ثبات عشق،داستان غمگین،داستان احساسی،داستان عشقی،مطالب احساسی ,