با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود
درباره ما
دوستان این وبلاگ که بکان وب دو است با بوکان وب فرق داره و این وبلاگ فقط برای متن است و در مورد هیچ عکسی نیست من توی این وبلاگ در مورد هر مطلبی میزارم و از شما هم میخوام که اگر در مورد چیزی میخواید درخواست کنید در کمترین وقت اونو تو وبلاگ میزارم
لحظات خوشی را برایتان ارزو دارم
چشم من بیا منویاری بکن گونه هام خشکید شدکاری بکن غیرگریه مگه کاری میشه کرد کاری ازمانمیاد زاری بکن اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد تاقیامت دل من گریه میخواد قصه گذشته های خوب من چقدزودمثل یه خواب تموم شدن....
اگر امشب هم از حوالی دلم گذشتی آهسته رد شو غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...
###---**********---###
همه مدادهای رنگیم را در کودکی گم کردهام حال من مانده ام ویک مداد سیاه که با آن خورشیدی سیاه می کشم بالای آدمی سیاه رو به خانه ای سیاه تر...
###---**********---###
صدایم را به درونم می ریزم... اما شانه هایم آرام نمی شوند!
###---**********---###
هیچ کس ما را برای خودمان نمی خواهد سادگی میکند کسی که تنها ییش را ارزان میفروشد من تازه فهمیدم
###---**********---###
من از طرح نگاه تو امید مبهمی دارم نگاهت را نگیر از من که با آن عالمی دارم
###---**********---###
منو تو قلبت نگهدار مثل شعله تو زمستون نزار از تو دور بشم باز بی تو قلبم میشه داغون منو تو قلبت نگهدار حرف من یه التماسه هیچ کسی بجز تو انگار قلبمو نمیشناسه
###---**********---###
خیانت است یا عدالت؟ نوشت دوستت دارم و برای دو نفر فرستاد.
###---**********---###
روی دست شب مانده ام، دیگر حتی خواب هم مرا نمیبرد...!
###---**********---###
کسى که مى خواهد برود فقط به دنبال یک بهانه است... واگر آن بهانه را هم نداشته باشد مى تواند از هر چیزى بهانه بسازد... از یک نگاهت، یک حرفت، حتى سکوتت
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
پیرزنی در خواب,خدا رو دید و به او گفت :"خدایا من خیلی تنهام . آیا مهمان خانه من می شوی ؟ "
خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش خواهد رفت .
پیرزن از خواب بیدار شد با عجله شروع به جارو کردن خانه کرد.رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود پخت.سپس نشست و منتظر ماند.چند دقیقه بعد در خانه به صدا در آمد .
پیر زن با عجله به طرف در رفت آن را باز کرد پیر مرد فقیری بود .پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد
پیر زن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را بست.نیم ساعت بعد باز در خانه به صدا در آمد. پیر زن دوباره در را باز کرد.این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست تا از سرما پناهش دهد .
پیر زن با ناراحتی در را بست و غرغر کنان به خانه بر گشت،نزدیک غروب بار دیگر در خانه به صدا در آمد .
این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد .
پیر زن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیر زن را دور کرد.شب شد ولی خدا نیامد پیرزن نا امید شد و رفت که بخوابد و در خواب بار دیگر خدا را دید .
پیرزن با ناراحتی گفت: "خدایا مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی اومد ؟"
خدا جواب داد: "بله من سه بار آمدم و تو هر سه بار در را به رویم بستی"...
همیشه میگن دار بزن خاطرات کسی رو که تو رو تنهات گذاشت و رفت اما من میگم تنهام گذاشت ولی حالم خوبه فقط گذشتم درد میکنه یا میگم بهتره به جای دار زدن خاطرات کسی که باهاش بودی تجربه رو مفت نخریم که بعدش پشیمونی رو به بهای سنگین تری بخریم همش از خدای خودم میخوام که هیچ تنهایی رو تنها نزاره که به هر بی لیاقت و بی سر و پایی بگه عشقم یه روز پریسام ازم پرسید : اگه شصت ثانیه فرصت داشته باشی که باهام حرف بزنی و بعدش بدونی دیگه منو هرگز نمیبینی چی میگی؟ گفتم ۵۹ 58 57 بعدش تموم شد.
شنیدید میگن از عجایب عشق اینه که همیشه اغوشی ارومت میکنه که دلت رو به درد اورده؟ اما عجیب تر از اون اینه که چقدر زود فراموشش شد لقمه هایی که از دهن من در میاورد و تو دهن خودش میزاشت ولی به جاش تا تونست یه اشتباهو انقدر بزرگش کرد که باعث جداییمون شد. خوبه که بدونیم که اگه کسی اشتباهی کرد که خیلی بزرگ بود و نتونستیم ببخشیمش اشتباه اون بزرگ نبوده بلکه قلب خود ما کوچک بوده که نتونستیم ببخشیمش اما از همه اینها که بگذریم من بهش میگم که به اندازه بزرگی دریاها به روشنی ابرها به چند رنگی دنیا به سفتی سنگ ها به اب شدن شمع ها و به حسودی تمام دوستات و ادما میخوامت دوست دارم تا کور شن کسایی که نمیتونند ببیننمون میدونی تنها چیزی که عذابم میداد چی بود؟ این بود که هر وقت بحثمون میشد با اطرافیانت و دوستات خوب بودی و با من بد همون دوستایی که تا ما با هم بودیم چشماشون درمیومد بگزریم بهش میگفتم دوست دارم میگفت حرفای تازه بزن اینا کهنه شده اما نمیدونست که یه روز دلش برای حرفای کهنم یه دره میشه ازم پرسید بعد از رفتنم گریه میکنی؟ بهش گفتم فراموش نکن به دردهای بزرگ نمیتوان گریست باید تحمل کرد و ذره ذره اب شد پرسید وقتی برم زندگیت چقدرعوض میشه؟ گفتم بعد از رفتنت چیزی عوض نمیشه فقط تنهاتر میشم تنهای تنهای تنهای تنها
فصل بارونی بیشه رنگ چشماته همیشه حس تازه بودن من بی نگاه تو نمی شه اگه دیروز اگه فردا اگه با هم اگه تنها با توام خود خود تو اگه حتی توی رویا نه می افتم به پای تو نه می میری برای من همیشه رد پات پیداست کنار رد پای من کاش دوباره بودن من رنگ بودن تو باشه که در بسته ی قلبم باز با دستای تو واشه باز با دستای تو واشه
تو مثله شبهای مهتابی و بارونی وقتی که نباشی دلگیرم و می دونی حرفای دلم رو با اشک تو می گفتم بارون که می باره باز یاد تو می افتم از غم منو غم تو تب منو تب تو همه بی خبرن از دل منو دل تو شب منو شب تو همه بی خبرن
فصل بارونی بیشه رنگ چشماته همیشه حس تازه بودن من بی نگاه تو نمی شه اگه دیروز اگه فردا اگه با هم اگه تنها با توام خود خود تو اگه حتی توی رویا
به سلامتی همه اونایی که اونقدر دلشون گرفته که خواب به چشماشون نمیاد ! . اونا که با اینکه میدونن طرفشون راحت راحت خوابیده ، بازم هر چند دقیقه زیر چشمی موبایلشونو نگا میکنن، . . . که شاید یه اس ام اس روشنش کنه !!!
چرا اون منو منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد اخه اون که پناه منه اون که تکيه گاه منه واسه چشماش ميميرم اخه اين گناه مگه يه روزي دستام توي دستش بود يه رو عشقم دوتا چشماش بود حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
من به تو حق ميدم اره ولي چيزي نگو تو عاشقش شودي ولي واسش مهم نبود نميتونم بگم فراموش کن منم مسل تو بودم اون وفادار نبود منم وفادار نموندم الان مدت زيادي ميگزره از قطع رابطه ولي نميدوني کي باعثه يا کدوم حادثه هستم دليل اصلي رفتنش از پيشم اما از اقدامات دارم ديونه ميشم پس عاقبت نداره درگير عاشقي شودن چه گلي به سر زدم مني که عاشق شودم مني که حاظر شودم به گزرم از همه چيز به خاطر کسيکه شود زيباتر از هر چيز پس چيزي نگو چه چيزي بگه چه چيزي نگه با اينکه ميدونم دلت واسه صداش تنگه فراموش کن کسي که هر گز به دست نمياد به دست بيار کسي که که هر گز نميره از ياد
چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد اخه اون که پناه منه اون که تکيه گاه منه واسه چشماش ميميرم اخه اين گناه مگه يه رو دستام توي دستش بود يه رو عشقم دوتا چشماش بود حالا اين منم که دگير يه ديونه به زنجيرم چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد چرا اون منو نميخواد چرا پيشم نمياد چرا از اشک چشمام دلش به راه نمياد
ﺩﺭﺩ ﯾﻌﻨـﯽ : ﺍﻣﺸﺒﻢ ﻣﺜﻞ ﺷﺒﺎﯼ ﺩﯾﮕـﻪ ﺭﻭ ﺗﺨﺘﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﺑﮑﺸـﯽ ﺁﻫنگ ﺑﺰﺍﺭﯼ ﻭ ﺑﺎﺯﻡ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯽ ﺑـﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐــﻪ ﺑﺎﻫــﻢ ﻣﯿﺰﺩﯾــم . . . به ﺍﯾﻨﮑـﻪ خیلی همراهم بودی . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ حتی یه نگاهش برات یه دنیا ارزش داره . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ چقدر باهم دعوا کردیم و آشتی کردیم . . . به ﺍﯾﻨﮑﻪ کلی حرف توی دلت میمونه و نمیتونی بهش بگی . . . ﺑﻪ ﺍﯾﻨﮑﻪ . . . لعنت به ﺍﯾﻨﮑﻪ ها . . . ﻭ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﺸﻤــﺎﺕ بایــد ﺗﻘﺎص ﭘﺲ ﺑـﺪن . . . :: :: بعضی وقتا چقد حال میده یه چیپس گنده بخری و یه ماست خامه ای . . . یه پک سیگار و یه فیلم کِر خنده و سرکاری . . . از اونا که تهش همه خوشبخت میشن و خوشحال . . . بعد زنگ بزنم بهش و بگم : همه چی آماده کردم ، شب بیداری !؟ بگه : پایه ام ، شب بیداری . . . بعضی وقتا یادم میره حتی شمارشو هم از گوشیم پاک کردم . . . :: :: تو را مثل قانون . . . کسی رعایت نمی کند ؛ چرا غمگینی دلم ؟ تو را برای شکستن سرشته اند . . . ! :: :: بی پناهی یعنی زیر آوار کسی بمانی که قرار بود تکیه گاهت باشد . . . ::
:: بدترین درد اینه که ، مخاطب های گوشیتو چک کنی و بخوای با یکی درد و دل کنی ولی . . . هیچکس و پیدا نکنی . . . :: :: دلت را هنـــگــامــی غم مـی گیــرد که نــگــاهــت به دستـــانِ گـــره خورده ی دو آدم ، خیـره می ماند !
بهش بگید که توی دنیا خوش باشهبا هرکی که میخواد باشهبهش بگید که دیگه من باهاش کاری ندارمبهش بگید که من دیگه حلالش کردم بهش بگید که زیر خاکم به یادشم و منتظرش تا که روز قیامت دوباره su و اون دنیا ناز نگاش فقط برای من باشه
پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و… خلاصه فریاد میزدم که دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید…
منم در کمال قدرت و صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی نمیگفتم به این بچه ی مزاحم! اما دخترک سمج اینقد بالا پایین پرید که دیگه کاسه ی صبرم لبریز شد و سرمو آوردم از پنجره بیرون و با فریاد گفتم: بچه برو پی کارت ! من گـــل نمیخـــرم ! چرا اینقد پر رویی! شماها کی میخواین یاد بگیرین مزاحم دیگران نشین و … دخترک ترسید و کمی عقب رفت! رنگش پریده بود ! وقتی چشماشو دیدم ناخودآگاه ساکت شدم! نفهمیدم چرا یک دفعه زبونم بند اومد! البته جواب این سوالو چند ثانیه بعد فهمیدم!
ساکت که شدم و دست از قدرت نمایی که برداشتم، اومد جلو و با ترس گفت: آقا! من گل نمیفروشم! آدامس میفروشم! دوستم که اونورخیابونه گل میفروشه! این گل رو برای شما ازش گرفتم که اینقد ناراحت نباشین! اگه عصبانی بشین قلبتون درد میگیره و مثل بابای من میبرنتون بیمارستان، دخترتون گناه داره …
دیگه نمیشنیدم! خدایا! چه کردی با من! این فرشته ی کوچولو چی میگه؟!
حالا علت سکوت ناگهانیمو فهمیده بودم! کشیده ای که دخترک با نگاه مهربونش بهم زده بود، توان بیان رو ازم گرفته بود! و حالا با حرفاش داشت خورده های غرور بی ارزشمو زیر پاهاش له میکرد!
یه صدایی در درونم ملتمسانه میگفت: رحم کن کوچولو! آدم از همه ی قدرتش که برای زدن یک نفر استفاده نمیکنه! … اما دریغ از توان و نای سخن گفتن!
تا اومدم چیزی بگم، فرشته ی کوچولو، بی ادعا و سبکبال ازم دور شد! اون حتی بهم آدامس هم نفروخت! هنوز رد سیلی پر قدرتی که بهم زد روی قلبمه! چه قدرتمند بود!
همیشه مواظب باشید با کی درگیر میشید! ممکنه خیلی قوی باشه و بد جور کتک بخورید که حتی نتونید دیگه به این سادگیا روبراه بشین …
غروبا غروبا ميون هفته بر سر قبر يه عاشق يه جوون مياد ميزاره گلاي سرخ شقايق بي صدا ميشکنه بغضش روي سنگ قبر دلدار اشک ميريزه از دو چـشمش مثل بارون وقت ديدار زير لب با گريه ميگه : مهربونم بي وفايي رفتي و نيستي بدوني چه جگر سوزه جدايي ! آخه من تو رو مي خواستم ، اون نجيب خوب و پاک اون صداي مهربون ، نه سکوت سرد خاک تويي که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود ديدنت حتي يه لحظه راه حل مشکلم بود تو که ريشه کردي بـا من ، توي خاک بيقراري تو که گفتي با جدايي هيچ ميونه اي نداري پس چرا تنهام گذاشتي توي اين فصل سياهي ؟ تو عزيزتريني اما ، يه رفيق نيمه راهي داغ رفتنت عزيزم خط کشيد رو بودن من رفتي و ديگه چه فايده ؟ ناله و ضجه و شيون ؟ تو سفر کردي به خورشيد ، رفتي اونور دقايق منو جا گذاشتي اينجا ، با دلي خسته و عاشق نميخوام بي تو بمونم ، بي تو زندگي حرومه تو که پيش من نباشـي ، همه چي برام تمومه عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک گفت جگر گوشه ي عشقو ، دادمش دست تو اي خاک ! نزاري تنها بمونه ، همدم چشم سياش باش شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش
و غروب با اون غرورش نتونست دووم بياره پا کشيد از آسمون و جاشو داد به يک ستاره اون جوون داغ ديده ، با دلي شکسته از غم بوسه زد رو خاک يار و دور شد آهسته و کم کم ولي چند قدم که دور شد دوباره گريه رو سر داد روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نميري از ياد !!!
پسری به دختر که تازه باهاش دوست شده بود میگه. امروز وقت داری بیای خونمون؟ دختره:مامانم نمیزاره با چه بهونه ای بیام؟ پسره: بگو میخوام برم استخر دختره اومد خونه ای دوست پسرش پسر ..تو که اومدی استخر باید موهات خیس باشه برو حموم موهاتو خیس کن دختره وقتی میره حموم پسر یک یکی به دوستاش زنگ میزنه ..... پسر و دوستا یک یکی میرن حموم یکی اخری که میره حموم بعد 1تا 2ساعت دیدن خیلی دیر کرده رفتن حموم دیدن دختره وپسره رگ دستاشونو با هم زدند و گوشه ای حموم افتادن و گوشه ای حموم پسر با خون اش نوشته